محل تبلیغات شما

بالاخره مادارا بعد از سال ها تونست موهاشو خشک کنه و باز هم سال ها طول کشید تا گره هاشو باز کنه، درحالی که اوبیتو لباس پوشیده و کاملا اماده جلوی در مخفیگاه اکاتسوکی منتظر بود و داشت زیرلبی به مادارا فحش میداد.

مادارا (رو به اعضای اکاتسوکی): ان مسئولیت این چلمن ها با توئه. و لطفا یکی به کیسامه بگه انقد تو حموم نمونه. نصف اب کشور رو تنهایی تموم کرد. به نظر من باید بره تو دریاچه حموم کنه.

اوبیتو (از دم در داد میزنه): مادارا! انقد وراجی نکن! یه تی به خودت بده. هنوز کادو هم نخریدیم.

مادارا: باشه اومدم. (زیرلبی) از ساسوری هم بیشتر غر میزنه.

از اونجایی که اوبیتو و مادارا حوصله راه رفتن نداشتن، با ریننگان اوبیتو جابجا شدن و رفتن دم یه مغازه عتیقه فروشی.

مادارا: چرا اینجا اومدیم؟

اوبیتو: یه چیز خوب سراغ دارم که میتونیم به هاشیراما کادو بدیم.

مادارا و اوبیتو میرن تو یه عتیقه فروشی بزرگ و اونجا پر از چیزهای قدیمیه. قدیمی ترین چیز اونجا هم به احتمال زیاد خود فروشنده بود که از بس پیر و چروک بود، شبیه کشمش شده بود!

فروشنده (با صدایی که به سختی شنیده میشد): میتونم کمکتون کنم؟

اوبیتو: ما دنبال اون مجسمه باارزش چوبی میگردیم.

فروشنده: دنبال من بیاین.

فروشنده از روی صندلیش بلند میشه و میره پشت مغازه. یه در پشت مغازه هست که با صد تا قفل و زنجیر بسته شده و یه جوری به نظر میرسه که انگار با راسنگانم باز نمیشه. فروشنده میره و در رو یکم هل میده و در باز میشه. لازم به ذکره که در از لولا در اومده بود. پشت در یه اتاق کوچیک تار عنکبوت گرفته بود که فروشنده رفت پشت در و یه جعبه قدیمی رو برداشت و اورد بیرون. جعبه رو میزاره رو پیشخوان و درش رو باز میکنه.

مادارا: وای! این.

توی جعبه یه مجسمه چوبی از کاگویاست که یه لبخند ژد زده و اصلا به نظر شیطانی نمیرسه.

فروشنده (با یه صدای مرموز): من بهتون نصیحت میکنم که اینو نخرید.

مادارا: چرا؟

فروشنده (با یه صدای مرموزتر): چون این مجسمه برای صاحبش بدشانسی میاره.

اوبیتو (با یه لبخند بسیار موذیانه): دقیقا واسه همین میخوایمش. حالا قیمتش چقدره؟

فروشنده: صد دلار.

مادارا: صد دلارررررررررر؟ تازه بدشانسیم میاره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فروشنده: اره ولی قدیمی و باارزشه.

مادارا (رو به اوبیتو): امکان نداره که من واسه هاشیراما صد دلار خرج کنم.

اوبیتو (بازم یه لبخند موذیانه): نگران نباش. (یه کیف پول از تو جیبش درمیاره)

مادارا: هوی! مگه تو پولاتو جمع نمیکردی تا واسه تولد من کادو بخری؟؟؟

اوبیتو: خیالت تخت، این کیف پول کاکوزوئه. قبل از اینکه بیایم یدمش. انقد واسه خودش پول جمع کرده که صد دلار واسش به حساب نمیاد.

مادارا (با خنده): ولی اگه بفهمه میکشدت.

اوبیتو (در حالی که پولو میده فروشنده): شاید زورش به توبی برسه، ولی زورش به اوبیتو نمیرسه.

مادارا: بعضی وقتا از منم مارمولک تری.

اوبیتو (با خنده): لطف داری.

ادامه دارد.

مجموعه ناروتو اینا! (تولد هاشیراما سنجو بخش پنجم)

مجموعه ناروتو اینا! (تولد هاشیراما سنجو بخش چهارم)

مجموعه ناروتو اینا! (تولد هاشیراما سنجو بخش سوم)

مادارا ,یه ,اوبیتو ,فروشنده ,رو ,صد ,به نظر ,صد دلار ,با یه ,یه لبخند ,پشت مغازه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

✍︎پــــارســـــــا ❧❣︎❧شـــــبــگرد☽ مرکز خرید و فروش بذرسیر،زعفران،گندم،نخود